داستان زیبای 2

۞جوانان دارالولایه سیستان۞

ولایة علی بن ابیطالب حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی

درباره ما


این وبلاگ فقط بخاطربرجاماندن نام دارالولایه سیستان درذهن شماعزیزان است.سیستان راازاین روی دارالولایه نام گذاری کرده اندکه درزمان معاویه لعنت الله دستور دادتامولایمان امام علی (ع)برروی منابرسبع لعن کنندولی مردومانی عاشق اهلبیت (ع) ازخطه سیستان این ننگ بزرگ راقبول نکردنندکه داستان درازدارد

نویسندگان

موضوعات مطالب

پیوندهای روزانه

لینک های ویژه

دیگر امکانات


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 14
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 26
بازدید ماه : 415
بازدید کل : 616696
تعداد مطالب : 433
تعداد نظرات : 28
تعداد آنلاین : 1



به این سایت رأی بدهید به این سایت رأی بدهید

لینک دوستان وبگاه


 تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان جوانان دارالولایه سیستان و آدرس h.alamdar.z.LXB.ir لینک نمایید..یاعلی





آرشیو مطالب

برچسب‌ها

طراح قالب

ثامن تم؛مرجع قالب و ابزار مذهبی وبلاگ و سایت
یا صاحب الزمان (عج) السلام علیک یا اباصالح المهدی (عج) یا مهدی ادرکنی ...

بدون خرجي ماندم. حساب کردم تا مراجعت به وطن، به پانصدتومان احتياج دارم. به حرم مشرف شدم و به امام عرض کردم: به پانصد تومان نيازمندمتا به گيلان باز گردم، انتظار مرحمت دارم.
اما تا روز ديگر خبري نشد. مجدداً درحرم عرض حاجت کردم و گفتم: سيدي، من گداي متکبري هستم اين بار هم احتياج خود را بهحضورت عرض مي کنم، اما اگر عنايتي نفرمائي، ديگر بار نخواهم آمد و چيزي نخواهم گفتولي يادداشت مي کنم که امام رضا عليه السلام مهمان نواز نيست.

چون از حرمخارج گرديدم، شنيدم که از پشت سر، کسي مرا صدا مي زند، بازگشتم ديدم شيخي است کهبعداً فهميدم او را « حاج شيخ حسنعلي اصفهاني » مي خوانند. حاج شيخ مرا مخاطب ساختهو فرمودند:
آقا شيخ ابراهيم گيلاني چرا اينقدر جسورانه در محضر امام سخن گفتي؟شايسته نيست که چنين بي ادبي و گستاخ باشي.

سپس پاکتي به من دادند. ازاطلاع شيخ بر مکنونات باطني خود و سخني که سراً با امام خود در ميان نهاده بودم،غرق تعجب شدم. به خانه آمدم و پاکت را گشودم، با کمال شگفتي ديدم که پانصد توماناست.
تصميم گرفتم که صبح روز ديگر به خانه حاج شيخ بروم و از او بپرسم که چگونهاز راز دل من آگاه شده و اين پول از کجا است؟ اما شب در خواب ديدم که شيخ به درخانه آمدند و فرمودند:
آقا شيخ ابراهيم تو به پانصد تومان پول حاجت داشتي بهتو داده شد، ديگر از کجا دانستم و از کجا آوردم، بتو مربوط نيست. بدان که اگر براياين پرسش به خانه من بيائي، ترا نخواهم پذيرفت.

از خواب بيدار شدم و ديگربراي اين کار به خانه ايشان نرفتم و به گيلان باز گشتم.


به این سایت رأی بدهید به این سایت رأی بدهید

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نویسنده زریافتی در یک شنبه 28 ارديبهشت 1393 |
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
طراحی و بهینه سازی قالب : ثامن تم ( علیرضا حقیقت )